فهرست وبلاگ من

۱۳۸۹ خرداد ۲۷, پنجشنبه

کهربای سیمین و مگا حیرت ِمن!



در روزگار ِعجيبي به سر مي بريم! در روزگاري که همه دارند کارهاشونو مي پيچونند از اين کاره و غير ِاين کاره و همه هم گند ِرديف بالا مي آورند، (به احمد اميني و کيومرث پوراحمد نگاه کنيد کم از شماعي زاده نگذاشته اند در ريدن به هيکل ِمبارکشان!) جاي تعجبه که بعضي ها که هيچ انتظاري ازشون نيست و ميري که گه کاري ِقبلي شون رو که ادامه دادن رو ببيني، يکهو مي موني که نه جريان تغيير کرده و اون آدمه متحول شده يه باره!

اين اتفاق با هيچ شروع شد براي بنده قلي که حسين مهکام رو ديگرگونه يافتم در فيلم نامه نويسي و نگارش (البته دقيق نمي دانيم که چقدر کار ِخود کاهاني و چقدر مهکام که خب تا همين جا هم جاي حيرت و تعجب داشت!)، حالا هم نوبت ِسيمين اميريان رسيده که هميشه در ترمال کردن وقت و انرژي و هرچيز ِديگر در رقابت با همسر، دژاکام (خدايي اينم شد فاميلي؟!) و البته زوج قدر قدرت ِبي استعدادي محض در تئاتر (راياني-نظري پور) کم نگذاشته، اين بار خدايي نمي دونم بگم استثنائن دفعه اول و آخري يا نه خوش ظاهر شده.

متن، نوشتهء خودش است و ساختار کلي کار هم اپيزوديک در سه پارت است که به گونه اي قبلن تجربه شده اپيزودها به هم ارتباط پيدا مي کنند. داستان ها اين گونه اند که اپيزود اول در خانه اي دانشجويي مي گذرد. سه پسر هرکدام با کارکترهايي متفاوت که يکي اهل مولاناست و ديگري دختربازو هبل کار است و سومي داستان مي نويسد و از روي آدرس هايي تخيلي در به در ِکوچه و خيابان معشوق را مي يابد. در اپيزود دوم، مادر و دختري تنگ دست در خانه اي محقر زندگي مي کنند که دختر کار ِخياطي مي کند و مادر هم پير و عليل اما بانمک و سرحال است که دختر معشوق ِپسر مي شود و در اپيزود پاياني هم دو پيرمرد را داريم که قصد خودکشي ِدونفره را دارند که يکي شان دختر ِنامشروعي دارد که همان دختر قصه است و از طرفي صاحب خانهء خانه دانشجويي هم هست. و ديگري که دوست و همراه ِقديمي ِ مرد است.

ديالوگ ها خيلي به روز و خودموني اند و خيلي کم پيش مي آيد که کلمه، جمله اي، شوخي اي بي مزه يا آزارنده داشته باشد. روايت و ارتباط ها هم همگي ميزون و منطقي و به جاست. شخصيت ها درست انتخاب شده اند. نه کسي زيادي ست و نه کسي کم است. معلوم است که متن حسابي روتوش خورده و حسابي در تمرين ها شوخي ها و تکه پراني ها تمرين شده اند. کارگرداني هم ساده و بي شيله پيله است و کارگردان بيشتر در پي انتقال ِمحتواي متن به مخاطبش بوده. انتخاب بازيگرها هم معقول و حساب شده اند به غير از اکبر رحمتي که با آن آوازش که نادخ است، بازي اش هم اندکي خارج مي زند و هماهنگي ِلازم را با محب اهري ندارد. نقش مادر پير دخترک را سوسن مقصودلو که نمي دانم کجا ديدمش، کارکرده که بسيار عالي و خوش ذوق و قريحه است خصوصن با آن تکه پراکني ها و شيطنت هاي به جايش ظاهر شده در برابر ِنسيم ادبي که او هم مثل ِهميشه همان طور که مي تواند باشد، است. فقط کاش اين نسيم ادبي براي جوش هاي صورتش بعد از اين ده دوازده سالي که رو صحنه است کاري مي کرد (بابا راه حل ِرفع ِجوش صورت که معضلي دهه شصتي ست و مدتهاست که برطرف شده از داروگياهي و شيميايي گرفته تا آب هبل و الکل و آبليمو همگي راه حل هايي پيش پافتاده اند!!)

لب کلام : خانم اميريان در يک کلام زندگي را به مرگ ارجح دانسته است و ظريف و سرحال و موفق در انتقال اين مفهوم ِتکراري و دستمالي شده اما لازم و ضروري، ظاهر شده است. همان چيزي که در داستان هاي معاصر امريکايي و يا فيلم هاي مستقل نيويورکي و ساندنسی مي خوانيم و مي بينيم و حال مي کنيم.

ليست غازورات : دکور که ايدهء استفاده از تابلوهاي شيشه اي با مهتابي هاي کار شدهء کوچيک پشت آن ها براي نورپردازي خوب بود اما اجرايش جالب نبود و زاغارت جلوه مي کرد! دوم زاغور ِماجرا پوستر و بروشور بود که به غايت مزخرف بود خصوصن اون فونت ِاعلانش که دقيقن فونت ِجگوارهاي بهنوش بود!! سومي هم اسم ِبي ربط و تخمي ِکار بودکه اصلن بهش نمي يومد و بيشتر مشتري پرون بود!

حيرت ادامه دارد : هنوز هم دارم از تعجب شاخ درمي آورم!! سيمين اميريان و کار خوب؟!! هم خوب بنويسد و هم اجرا و بازي ها خوب؟!! خدايي ميشه مگه؟!!

تقديم نامه : جالب است که بعد از نيومدن دوست هميشه همراه به هشت نفر پيشنهاد دادم که بليط دارم اما هر هشت تا هرکدام به دليلي نتوانستند بيايند. جلوي در هم به پسرکي پيشنهاد کردم که زکي اي گفت و رد کرد! اين متن هم به همون آقا زکي تقديم مي گردد که نافرم تو پاچه اش رفت براي نديدن يه تئاتر خوب هفت تومني که مي ارزيد همش يک ساعت وقت بذاري و سرتو گرم کني و يه چيزي هم تو دستت باشه بعد از تموم شدنش!

۱۷ نظر:

ناشناس گفت...

سوسن مقصودلو سریال زیاد بازی کرده. حالا یا تو خانه‌ی ما دیدی‌ش یا توی پیامک از اون دیار یا یه کار دیگه. بازی‌گر خوبیه.
خب شما از کجا بدانی؟ شاید نسیم‌خانم به هیچ‌کدوم از اینا بگفتی دست‌رسی نداشته باشه ؛-)

ناشناس گفت...

man injaro dus nadaram :-(

qarantineh گفت...

والا آخه این چیزا انقدر در دسترس و دمده شده اند که دیگه دست ِهرکس و ناکسی پیدا میشن مگر اینکه خانم ادبی جزو هیچکدوم از مردمان نباشن! :-)

qarantineh گفت...

شرمنده دیگه... همینه دیگه دوست ناشناس ِدوم ... چیکارش میشه کرد؟!... حالا شما سعی کن کم کم باهاش حال و هول بفرمایید!! ؛-)

ناشناس گفت...

یعنی آب‌هبل ریخته رو زمین که خانم‌نسیم جمع کنه؟
تو قسمت لیست غازورات فکر می‌کنم یه حرف‌و اشتباه تایپ کردی.
فکر کنم اون مشتری "پورن"بوده نه مشتری "پرون" :-)

qarantineh گفت...

اره دیگه ناشناس جان... ریخته زمین باید جوینده اش باشی اگر اون سمتی تشریف داری... اونم درسته مشتری پرون ِ یعنی چیزی یا کسیکه مشتری می پرونه... "پورن" دیگه چیه؟!!!؟

ناشناس گفت...

یعنی کدوم سمتی؟
من فکر کردم منظورت "مشتری ِ پورن" مشتری ِ پورنو بوده :-)

qarantineh گفت...

بگو کیستی تو دوست ِمن تا بگم منظورم کدوم سمتی بود که خدا نکرده به بیراهه آدرس ندم!
نه بابا ما را چه به پ.و.ر.ن؟!!

ناشناس گفت...

ای بابا شما که استاد پورن هستی. سر همه‌ی ناشناس‌ها رو این‌جوری شیره‌مالی می‌کنی شما؟حالا شاید یه ناشناس آشنا باشه ؛-) :-)
می‌گم حاجی این حاجیه‌خانم سیمین دخترش صوفی گودزیلای(2)هم تو تئاتره بازی می‌کرد؟

qarantineh گفت...

بابا واسه ما پرونده سازی نکن کجای بنده قلی به تصاویر وقیحه میاد لل لاهی...
نه والا بازی نمی کرد اما عکاس و دستیار کرگردن و صحنه گردان و خیلی چیزای دیگه هم بودش!!!

ناشناس گفت...

اوه اوه صوفی گودزیلای(2) مصاحبه رفته بیا و ببین؛ سختی کشیدم واسه نقش، کون‌م پاره شد، نقش در اوردم، انداختم تو نقش و ...
گفتم این همه کار می‌کنه شاید تو تئاتر ننه و بابام بندازه دیگه.
اما حاجی خود دژ بزرگ که این همه تو دخی تین‌ایج می‌نداخت و می‌ندازه لابد، یهو از دس‌ش در نرفته باشه اون لاماها تو دختربانوی تین‌ایج خودش‌م انداخته باشه؟هان؟

qarantineh گفت...

والا اولن بعید نیس این خودش یکی از همون تخم و ترکه های گودزیلا تینج هایی باشه ک مینداخته توش... بعدم خدا را چ دیدی یه دفه دیدی نشعه بگرنه میندازه تو رفیق ِما تو سونا کار وانم میسازه خداناکرده... اوه اوه... برم بهش بگم مراقبت باشه از خودش :-0

ناشناس گفت...

حاجی! ماشاالله کمر تئاتری جماعت هبل‌پره به قول خودت؛ حکمن به خاطر شیرسویا و ایناست :-)
من موندم حالا دژ بزرگ به هیچ، این دکتر رفیعی و محسن حسینی چه‌جوری هنوز میندازن توش.
البته در مورد دژ هم سوال اینه که چه جوری این همه تین‌ایج رو تحت پوشش قرار می‌ده.
والله.

qarantineh گفت...

میماله دیگه توش ادنازی رو کامل بجا نمیاره
حسینی هم البته کره المانی داره... دکترم ک دگه تمومه منتظر ِمرگ نشسته در بزنه

ناشناس گفت...

دکتر؟؟؟
خبر نداری پس؛ در کنار فیلم، دافه که داره می‌ترکونه. دکتر ز گهواره تا گور می‌ره.

qarantineh گفت...

جدی؟؟؟
نه خبر ندارم ... داره میندازه تو فیلم؟؟
چی هس؟
مال کیه؟
تهیه کننده؟
فیلمنامه؟
بازیگرا؟

ناشناس گفت...

اسم فیلم: آقا یوسف
کارگردان و نویسنده هم خودشه. تهیه‌کننده را ندانم. بازیگرها هم مهدی هاشمی و هانیه توسلی و چند نفر دیگه + با معرفی مینا خسروانی ؛-) که اگر جریان‌ش را ندانی بگو تا برات بگم تا بدانی :-)